مدح و شهادت حضرت علی اصغر علیهالسلام
پرپر زد و پریشان گردید و رفت از حال بر روی دستِ بابا خندید و رفت از حال قلبش تکان تکان خورد و جایِ جرعهای آب تیری به حنجرش خورد! ترسید و رفت از حال قنداقه غرق خون شد! پس ناتوان و آرام بر دورِ لب، زبانش چرخید و رفت از حال با چشم نیـمه بازش یکریز پلک میزد یکریز دست و پایش لرزید و رفت از حال شیرخواره بود و بابا برداشت از گلو خون بر آسمانِ هـفـتم پاشـید و رفت از حال گهواره کنج خیمه؛ بیتاب تاب میخورد مادر دو دستِ خود را بوئید و رفت از حال!
|